کارآفرینان باانگیزه، به ویژه نیروهای جوان و تازهکار، استارتاپی را راهاندازی میکنند تا دریابند که بنا کردن یک شرکت از ابتدا تا چه حد فرایند پیچیده، چالش برانگیز و در عین حال هیجانانگیزی است. این احساس خلقت یک پدیدهی مهم، بخشی از این موضوع را توضیح میدهد که چرا بسیاری از افراد با استعداد، وقت و پول خود را فدا میکنند و برای ساخت یک استارتاپ بسیار سخت کار میکنند. علاوه بر اینها، توانایی مدیریت آزادانهی امور و احساس بهبود زندگی دیگران نیز از مواردی است که کارآفرینان را ترغیب به راهاندازی استارتاپ میکند.
بیشتر کتابهای تجاری به داستانهای مربوط به موفقیت میپردازند چون در غیر این صورت، خیلی خوب فروخته نمیشدند. اما اگر به جای داستانهای مربوط به موفقیت، داستانهای مربوط به شکست را مطالعه کنیم، چه میشود؟ موضوع این است که هیجان موجود در موفقیت باعث میشود که افراد واقعیتهای مربوط به شکست خوردن را فراموش کنند.
استارتاپهای حوزههای ساخت و ساز، ارتباطات یا تاسیسات، حمل و نقل، امور مالی، بیمه، خردهفروشی و املاک، بالاترین نرخ شکست در استارتاپها را به خود اختصاص دادهاند. اما این آمار نباید دلیلی برای سلب توانایی شما در راهاندازی چنین استارتاپهایی باشد. ماهیت امروز یک استارتاپ، برخلاف 20 یا حتی 10 سال پیش، مبتنی بر شناخته شدن نام برند و رشد سهم بازار به هر قیمتی است.
این بدان معناست که امروزه ممکن است راهاندازی یک استارتاپ راحتتر از گذشته باشد، اما ایجاد تغییر در بازار و جلب مشتری و پایدار ماندن کسبوکار، موضوع دشواری است. در اینجاست که تجزیه و تحلیل دلایل شکست استارتاپها میتواند مفید باشد. پس میرسیم به این سوال که چرا برخی استارتاپها موفق میشوند و برخی دیگر شکست میخورند؟
اکثر استارتاپها در سه سال اول شکلگیری خود سقوط میکنند. بنابراین هوشمندانهترین کاری که یک کارآفرین میتواند انجام دهد، مطالعهی دقیق دلایل شکست استارتاپها، شناسایی مشکلات و یافتن راهحل برای پیشگیری از آنهاست. پورتال تحقیقاتی CB Insights فهرستی از متداولترین دلایل شکست استارتاپها و نحوهی پیشگیری از آنها را پس از سقوط 101 استارتاپ ناموفق تهیه کرد که به دو گروه اصلی تقسیم میشوند: دلایل مربوط به بازاریابی استارتاپ و دلایل مربوط به تیم استارتاپی.
اکثر مشکلات مربوط به محصول و مشتریان مانند یک محصول غیر کاربرپسند، زمانبندی نامناسب برای ارائهی محصول، رقابت، مشکلات قیمتگذاری و غیره، نتیجه درست انجام نشدن تحقیقات بازاریابی است.
بسیاری از اوقات، مدیران استارتاپها فقط به دیدگاه خود و نظرات دوستان و خانواده اعتماد میکنند و یا به واقعیتهای بازار موجود توجه کافی ندارند. اما اهمیت تحقیقات بازار را نمیتوان نادیده گرفت، زیرا در غیر این صورت میتواند منجر به ناتوانی در رفع نیازهای بازار و میزان بالای خرابی شود.
بازار، محصولی را میطلبد که مردم برای حل مشکل خود حاضر به خرید آن باشند. فرآیند ایجاد یک کسبوکار جدید باید با یک مرحله تحقیق طولانی، حتی مدتها قبل از اینکه به جزئیات خود محصول فکر کنید، آغاز شود. بنابراین سعی کنید یک صفحه فرود را درون وبسایت خود تنظیم کنید که دسترسی زودهنگام به محصول شما را ارتقا میدهد، ترافیک سایت را بالا میبرو و نرخ تعاملات را مشخص میکند.
فقدان بازاریابی مناسب حتی برای محصولاتی که متناسب با بازار هستند، مشکل رایجی در بین استارتاپهاست. به این صورت که یا محصولات خود را به روشی میفروشند که مخاطب را به خود جلب نکند و یا اینکه اصلا نمیفهمند مردم واقعاً چه میخواهند و محصولات اشتباهی را ارائه میدهند. شما میتوانید بهترین محصول دنیا را بسازید، اما اگر کسی از آن اطلاع نداشته باشد و جذابیتی هم نداشته باشد، نمیتوانید آن را بفروشید.
مهمترین چیزی که باید درک کنید این است که مهم نیست که در چه شغلی فعالیت دارید، در هر حال باید بهترین خدمات برای ارائهی محصولات را به مشتریان خود ارائه دهید و از بهترین راه برای توزیع و انتشار آن استفاده کنید و به یاد داشته باشید که شما همیشه در تجارت بازاریابی هستید.
در استارتاپها (به ویژه حوزهی فناوری) غالباً دو مفهوم مخالف وجود دارد که باید در خاطر داشته باشید: تمرکز لیزری و توانایی محوری؛ پیچیدهترین کار این است که همزمان آنها را انجام دهید، بدون اینکه تعادل خود را از دست بدهید. مهم است که هدف اصلی پروژه خود را مشخص کنید، از عملکردهای ثانویه پیروی نکنید و به قولی که به مشتریان و سرمایهگذاران خود دادهاید، پایبند باشید. از طرف دیگر، گاهی اوقات استارتاپها کار خود را مجدداً با ایدههای جدید شروع میکنند و مفهوم اصلی یا محوریت استارتاپ تقریباً همیشه تحت تأثیر واقعیتهای بازار تغییر میکند.
از طرف دیگر، اگر برخی از عملکردهای ثانویه پروژه شما محبوبیت بیشتری نسبت به عملکرد اصلی در بین مخاطبان پیدا کند، منطقی است که دقیقاً بر روی همان عملکردهای ثانویه تمرکز کرده و محوریت پروژهی خود را تغییر دهید. به عنوان مثال، Youtube یک سرویس دوستیابی با ویدئو را راهاندازی کرد اما با موفقیت گستردهای تبدیل به یک سرویس اشتراکگذاری ویدیو میشود.
یکی از دلایل شکست استارتاپها دست کم گرفتن اهمیت طراحی محصولات بوده است. این موضوع معمولاً هنگامی اتفاق میافتد که کارآفرینان برای کاهش هزینهها، از مرحله طراحی UI و UX صرفنظر میکنند. حتی بعضی اوقات از ابتدا محصولات را بدون هیچ گونه طراحی به بازار ارائه میدهند. اما محصولات موفق بدون مرحلهی طراحی، قابل مدیریت نیستند.
بعضی اوقات هرچقدر هم یک عضو تیم مهارت کافی داشته باشد، به نظر میرسد که فقط برای این پروژه خاص مناسب نیستند. یا ممکن است فاقد برخی از توانمندیهای حیاتی برای موفقیت در پروژه باشند که هرچه پروژه جلوتر میرود، احساس کردن این موضوع، حادتر میشود. بنابراین استارتاپها به افرادی نیاز دارند که از درک و دانش استارتاپی مناسبی برخوردار باشند.
برای شرکتهای در مرحله بذر (seed-stage) با چندین بنیانگذار، اغلب پویایی تیم است که باعث موفقیت و رشد عالی آن کسبوکار میشود. اما فشار کار در یک استارتاپ نیز میتواند برای برخی از روابط درون تیم، بسیار شدید باشد. بنابراین بنیانگذاران استارتاپها برای جلوگیری از مشاجره و سوءتفاهم بین افراد تیم، باید ارتباط با کیفیت را با یکدیگر حفظ کنند.
حتی اگر یک استارتاپ برای چندین سال زنده مانده باشد، بنیانگذاران آن ممکن است با مشکل فرسودگی شغلی روبرو شوند؛ به این صورت که بعد از سالها کار کردن، مردم احساس میکنند که مدیران استارتاپ، دیگر به اندازهی قبل انرژی یا خلاقیت ندارند. مشکل فرسودگی شغلی این است که ناامید میشوید و همهی جنبههای خلاقیت خود را از دست میدهید و این باعث شکست استارتاپ شما و جلوگیری از رشد آن میشود. راهحل این مشکل میتواند استخدام افراد با استعداد و خلاق اضافی و مدیریت تعادل بین زندگی و کار باشد، هرچند که این موارد هنگام کار روی یک استارتاپ، سخت خواهد بود.
این مشکل در درجهی اول، زمانی بهوجود میآید که یک کارآفرین نمیداند انگیزهی او چیست و اصلاً چرا کسبوکاری را آغاز کرده است. برای گذراندن موفقیت آمیز این بحران، باید درک روشنی از چرایی انجام کاری که انجام میدهید و دلیل واقعی که شما را تحریک به ایجاد استارتاپ میکند، داشته باشید؛ برای مثال دلیل شما از راهاندازی استارتاپ میتواند ثروتمند شدن، ایجاد مشاغل مختلف و فروش آن، تغییر جهان و بهجا گذاشتن اثری از خود باشد.
سرانجام، مشکلات مالی که باعث شکست و سقوط 37٪ از استارتاپها شده است، درواقع عواقب ناشی از بازاریابی نامناسب یا تیم استارتاپی نامناسب با مدیریت نادرست است و این بدان معناست که این، کمبود پول نیست که باعث از کار افتادن استارتاپها میشود. بنابراین وقتی هزینهها از درآمد بیشتر میشوند، استارتاپها با کمبود و فقدان بودجه روبرو میشوند.
با بازنگری به دلایل ذکر شده برای شکست استارتاپها، ممکن است همه چیز واضح به نظر برسد؛ اما در واقعیت، اینطور نیست. دلایل متعددی برای شکست یک استارتاپ وجود دارد، اما به نظر میرسد که همهی این دلایل در نهایت به نوعی به بازاریابی و تیم استارتاپ بستگی دارد. روش Five whys که توسط Sakichi Toyoda برای استفاده در Toyota Motor Corporation ایجاد شده است، بیان میکند که همیشه یک دلیل اصلی برای هر کاری وجود دارد؛ بنابراین بهترین کار این است که یاد بگیرید چگونه به جای تلاش کردن برای کاهش عواقب یک مشکل، سعی در اصلاح آن داشته باشید.
شکست خوردن، نه به طور تصادفی، بلکه از طریق جهل و نادانی اتفاق میافتد. در آینده، استارتاپها به نوآوری ادامه خواهند داد. اگرچه ممکن است برخی از آمارها دلگرمکننده به نظر نرسند، اما با برنامهریزی دقیق و عزم راسخ، میتوان محصولی را ایجاد کرد که جهان را تغییر دهد و رویاهای شما را به واقعیت تبدیل کند.