حتی تصور شکست استارتاپها هم برای کارآفرینانی که کسبوکارشان را بستری برای تعبیر رؤیاها میبینند، عذابآور و غیرقابلتحمل است. اینکه ببینید کسبوکاری که پول، عمر و انرژیتان را صرف پیشرفتش کردهاید، به آخر خط میرسد، حقیقتاً دردناک است. این شکست شبیه مشتی محکم است که به شکمتان اصابت میکند و شما را از پا میاندازد!
شکست استارتاپها میتواند دلایل مختلفی داشته باشد. بنیانگذاران کسبوکار میتوانند یکدیگر را مقصر ناکامی بدانند یا شکست را به عوامل خارجی نسبت دهند یا تقصیر را گردن بدشانسی بیندازند. اما واقعیت این است که شکست همه استارتاپها، بلااستثنا در وهله نخست، از عدم پذیرش وجود یک یا چند مسئله ناشی میشود و زمانی وجود این مسائل مورد تأیید قرار میگیرد که دیگر دیر شده و کشتی کسبوکار به گل نشسته است.
روی کاغذ، احتمال شکست استارتاپها همواره بیشتر از احتمال موفقیت آنهاست. اگر شکست را در قالب "عدم تحقق بازده سرمایهگذاریِ پیشبینیشده" تعریف کنیم، در آن صورت باید بدانید که 95% از استارتاپها با شکست روبرو میشوند!
اما هیچ آموزگاری بزرگتر از شکست نیست! اگر میخواهید یک کارآفرین باشید، بهتر است به شکست خوردن عادت کنید چون شکست به بخش اجتنابناپذیری از زندگیتان تبدیل میشود. وقتی شکست میخورید، از آن فرار نکنید بلکه با تمام وجود آن را در آغوش بگیرید و ببینید از آن شکست چه درسی میتوانید بگیرید؟
خوشبختانه برای درس گرفتن از شکست، لزوماً نباید خودتان آن را تجربه کنید. نگاه به گذشته و تجزیهوتحلیل شکست استارتاپهای ناموفق میتواند احتمال و دفعات رویاروییتان را با شکست به حداقل برساند و به همین دلیل، در این گفتار از تینت، قصد داریم به بررسی دو نمونه موردی از شکست استارتاپها و تحلیل دلایل ناکامی بپردازیم.
Fab یکی از نمونههای بسیار آموزنده در ارتباط با شکست استارتاپها محسوب میشود که زمانی بهعنوان استارتاپی با سریعترین نرخ رشد در جهان شناخته میشد و تا قبل از سقوطش بیش از یک میلیارد دلار ارزش داشت. این استارتاپ در طول دوران فعالیتش و قبل از اینکه درنهایت با قیمت 15 میلیون دلار به شرکت PCH فروخته شود، تحولات زیادی را تجربه کرد. استارتاپی که در ابتدا یک شبکه اجتماعی بود و بعد از آن به وبسایت فروش پوشیدنیهای لوکس و نهایتاً به یک مزون جهانی تبدیل شد.
حکایت Fab هم داستان یک موفقیت است و هم روایتی که به کارآفرینان درباره ریسک چرخش ناگهانی و شکست استارتاپها هشدار میدهد. چرخش یا تغییر مسیر (Pivot) به این معناست که یک کسبوکار، رؤیا و چشمانداز جدیدی را جستجو میکند تا در دام رکود و سکون گرفتار نشود. یک استارتاپ باید بهطور مستمر به جمعآوری و تفسیر دادهها بپردازد و روی حوزههایی مثل ارزیابی بازار، تدوین استراتژیهای متفاوت و آزمایش محصولات جدید مانور دهد. چرخش، امکان تغییر مسیر را برای آن دسته از استارتاپهایی فراهم میکند که یا فرصتی طلایی را کشف کردهاند یا به این نتیجه رسیدهاند که استراتژی فعلیشان آنها را به اهدافشان نمیرساند.
بنیانگذاران شبکه اجتماعی Fabulis بر این باور بودند که این شبکه نتوانسته آنطور که آنها امید داشتند، موفق شود زیرا در چند ماه آخر فعالیت، موفق به جذب تنها 150 هزار کاربر شده بود که این میزان با هدفگذاری بنیانگذاران شرکت اختلاف چشمگیری داشت. از نظر آنها زمان چرخش و تغییر مسیر فرا رسیده بود. دادههای گردآوریشده توسط آنها نشان میداد که مردم برای خرید محصولات یونیک و جذاب (اعم از البسه، ساعت، جواهر و ...) که بهصورت انبوه تولید نمیشوند، به دنبال روشی آسان و در دسترس بودند. بنابراین آنها مسیر کسبوکارشان را تغییر دادند و یک سایت فروش ویژهی این محصولات را همراه با ارائه تخفیفهای روزانه، راهاندازی کردند. این چرخش، اقدامی کاملاً نتیجهبخش بود که ضمن افزایش تعداد کاربران Fab به بیشتر از 10 میلیون نفر، درآمد روزانه شرکت را نیز به بیش از 200 هزار دلار رساند. اما دو سال بعد از این چرخش، Fab مجدداً تصمیم گرفت که با تکیه بر یک مدل تجاری متزلزل، مجدداً تغییر مسیر دهد و در حوزه دیزاین با شرکتهایی مثل Amazon و IKEA رقابت کند. اقدامی که با تلاش ناموفق در راستای گسترش بازار به اروپا همراه بود و زمینه شکست استارتاپ را فراهم کرد.
در تحلیل این دلیلِ شکست استارتاپها باید بدانیم که اولین و مهمترین شرط موفقیت چرخش یا تغییر مسیر آن است که این اقدام یک مشکل اساسی بیزینس را حل کند. در آن زمان Fab شرکتی بود که علیرغم ناپایدار بودن مدل فروش روزانه محصولات پوشیدنی در درازمدت، سعی کرد تمرکزش را به حوزهای معطوف کند (دیزاین) که از ماهیت و هویت اولیهی این استارتاپ بسیار دور بود. بهعبارتدیگر، Fab قبل از حل یک مسئله (ناپایداری مدل تجاری)، مسئله دیگری را برای خودش ایجاد کرد (رقابت در زمینهای نامتجانس) که نهایتاً نتوانست هیچیک از آنها را حل کند.
چرخش و تغییر مسیر برای استارتاپی که با رکود دستوپنجه نرم میکند، یک اقدام ضروری و ارزشآفرین است اما چرخش نسنجیدهای که مبتنی بر گسترش یک مدل تجاری متزلزل باشد، نتیجهای جز شکست استارتاپها را به همراه نخواهد داشت. Fab را میتوان برای اثبات هر دو گزاره، مثالی خوب و آموزنده دانست.
بسیاری از صاحبنظران، Webvan را مثالی از بزرگترین شکست استارتاپها در عصر کسبوکار اینترنتی میدانند. ارزش این استارتاپ در دوران اوج یعنی سال 1999 بالغ بر 1.2 میلیارد دلار بود؛ اما تنها 2 سال بعد با اخراج 2000 کارمندش به پایان راه رسید و رسماً ورشکست شد. Webvan را میتوان شرکتی پیشگام دانست که بهطور بالقوه جلوتر از زمان خودش حرکت میکرد. شرکتی که چشماندازش، ارائه خدمات تحویل مواد غذایی به منازل بود تا مشتریان بتوانند محصولات خوراکی موردنیاز را بهصورت آنلاین سفارش دهند. اما مشکل کار، اینجا نبود. مشکل، جاهطلبی و زیادهخواهی مفرطی بود که Webvan را به آیینه عبرتی در ارتباط با دلایل شکست استارتاپها تبدیل کرد.
از سوی دیگر Webvan را میتوان یک استارتاپ برآمده از دوران و زمان خودش دانست. دورانی که مدل کسبوکار Get Big Fast یا رشد سریع، بر عرصه تجارت حاکم بود و تقریباً همه استارتاپها از این مدل پیروی میکردند. در سال 1999 بود که Webvan اعلام کرد که دامنه فعالیتش را به 26 شهر بزرگ گسترش خواهد داد. اما طی دو سال بعد، مشکلات مربوط به تدارکات و لجستیک، به مسئلهای کابوسوار برای این شرکت تبدیل شده و زیان وحشتناک 830 میلیون دلاری را به آن تحمیل کرد.
اما علت اصلی تعجیل Webvan در گسترش دامنه فعالیتهایش و متعاقباً شکست استارتاپ چه بود؟ Webvan مرتکب خطایی شد که میتوانیم آن را گناه نابخشودنیِ صنعت ریتیل یا خردهفروشی بدانیم؛ این گناه چیزی نیست جز گسترش فعالیت به قلمرو جدید قبل از اثبات موفقیت در بازار اولیه! مایک موریتز، عضو سابق هیئتمدیره Webvan به ارتکاب این خطای مهلک اعتراف میکند و میگوید: ما همزمان که نشانههایی از شکست را در بازار اولیه میدیدیم، برای گسترش قلمرو فعالیتهایمان با تکیه بر همان مدل تجاری، تلاش میکردیم!
هر استارتاپ موفقی باید برای رشد کسبوکار در برهههای زمانی خاص، جسارت افزایش مقیاس و گسترش دامنه فعالیتهایش را داشته باشد. این یک گزاره منطقی و لازمه پیشرفت یک کسبوکار است اما این گسترش فقط و فقط زمانی باید انجام شود که موفقیت مدل تجاری در بازار اولیه، ثابت شود. با استناد بهStartup Genome ، 74% از شکست استارتاپها ناشی از افزایش مقیاس پیش از موعد است. یک نکته کلیدی دیگر این است که استارتاپ ها برای حصول اطمینان از عملکرد و موفقیت مدل تجاریشان، باید زمانی بین 2 تا 3 برابر، بیشتر از زمان پیشبینیشده توسط بنیانگذارانشان را در نظر بگیرند. عدم رعایت این قاعده، فشار روانی کاذبی را به کارآفرینان وارد نموده و آنها را به انجام اقدامات شتابزده وسوسه میکند. اقداماتی که در جاهطلبی و بلندپروازیهای عجولانه ریشه دارند.
درباره دلایل شکست استارتاپها میتوان به موارد متعددی اشاره کرد که در این مطلب تلاش کردیم ضمن تشریح دو نمونهی موردی، به بررسی عوامل و دلایل دخیل در ناکامی تجاری بپردازیم. البته این نمونهها، به همین دو مورد خلاصه نمیشوند و در این خصوص میتوان به استارتاپهای دیگری هم مانند Pretty Young Professional و Tutorspree اشاره کرد. مطالعات موردی و مرور درسهایی از شکست استارتاپها، بینشی راهگشا برایتان فراهم میکند تا بدون پرداختن بهای سنگین، با استفاده از تجارب ارزشمند، شانس موفقیتتان را در عرصه تجاری به حداکثر برسانید.