درک اهمیت هوش هیجانی در سازمان و اینکه چه منافعی میتواند داشته باشد، نخستین گام در مسیر ایجاد یک محیط کاری سالم و داشتن نیروی انسانی راضی و خشنود است.
سال 2020 و آنچه در این سال رخ داد، مطمئناً بیش از هر زمان دیگری، نشاندهنده اهمیت هوش هیجانی در سازمان بود. در مواجهه با تحولات بنیادین ناشی از شیوع ویروس کووید- 19، دورکاری به یکی از روندهای شغلی در بسیاری از سازمانها تبدیل شد و فناوری، به پیدایش و تثبیت این روند کمک کرد. بااینحال، دورکاری، تعاملات انسانی را با چالشی جدی روبرو کرد و اینجا بود که نقش هوش هیجانی در سازمان، پررنگتر شد.
درک اهمیت هوش هیجانی در سازمان، به مجموعه در سازگاری هر چه بهتر با شرایط پیچیده و متغیر عصر حاضر کمک میکند. در این مطلب از تینت قصد داریم به موضوع هوش هیجانی و اهمیت آن در محیط کار بپردازیم.
قبل از اینکه وارد موضوع اهمیت هوش هیجانی در سازمانها شویم، باید درک درستی از مفهوم آن داشته باشیم.
هوش هیجانی (Emotional Intelligence) که به آن هوش عاطفی و هوش احساسی هم میگویند به معنای توانایی انسان در کنترل احساسات خودش و دیگران، قدرت تمایز احساسات مختلف از یکدیگر، نامگذاری صحیح احساسات و نهایتاً استفاده از این آگاهیها در تفکر و هدایت رفتار است. بهعبارتدیگر، هوش هیجانی به تفاوتهای فردی در درک، پردازش، نظارت و استفاده از اطلاعات و اِشراف عاطفی اشاره دارد.
احساسات، خود را در اَشکال مختلفی بروز میدهند و در کل به دو دسته اصلی یعنی احساسات مثبت (مثل علاقه، خشنودی، شادی، اشتیاق، عزتنفس، خوشبختی، عشق، ابهت، آرامش، شکرگزاری و ...) و احساسات منفی (مثل اضطراب، خشم، گناه، غم، حسادت، شرم، تشویش، ترس و ...) تقسیم میشوند. مطالعات اخیر در حوزههای روانشناسی و عصبشناسی بهوضوح نشان دادهاند که هوش هیجانی انسانها بهشدت بر رفتار و عملکرد آنها تأثیر میگذارد. به همین دلیل، دیگر وقت آن رسیده که ضمن اذعان به اهمیت هوش هیجانی در سازمانها، شیوه استفاده مؤثر از آن را بیاموزیم. بااینحال، حواستان باشد که بهبود محیط و روابط سازمانی، صرفاً با استفاده از یک ابزار، امکانپذیر نیست و باید احتیاط کنیم که هوش هیجانی را با نوش دارو اشتباه نگیریم!
مدیریت هوش هیجانی، مفهومی نسبتاً جدید در سازمانهاست که اشتیاق زیادی نسبت به آن وجود دارد. اما با وجود این اشتیاق، احساسات، عواطف و هیجانات، هنوز هم که هنوز است، در بسیاری از سازمانها نوعی تابو محسوب میشوند و متناسب با اهمیتشان، مورد توجه قرار نمیگیرند. هنوز این باور قدیمی و فراگیر که احساسات در کار، محلی از اِعراب ندارند، بر سازمانهای زیادی حکمفرماست. برخی سازمانهای دیگر، با ابراز احساسات مثبت مشکلی ندارند اما ابراز احساسات منفی را بههیچعنوان برنمیتابند. چنین دیدگاههایی، مانع از درک اهمیت هوش هیجانی در سازمان میشوند.
جالب اینجاست که بعضی کارمندان و مدیران، به بیاحساس بودنشان یا به اینکه احساساتی کاملاً کنترلشده در محیط کار دارند، افتخار میکنند! چنین دیدگاهی در وهله نخست از این پندار نادرست نشئت میگیرد که اکثر ما، ابراز احساس دیگران و صحبت کردن آنها درباره کیفیت احساساتشان را نوعی ضعف و آسیبپذیری تلقی میکنیم و در محیطی مثل سازمان که در آن قدرت، ارزش زیادی دارد، افراد، تمایل زیادی به انجام این کار ندارند. ازآنجاییکه جنسیت، سن، پیشینه فرهنگی و خصوصیات فردی بر واکنشهای رفتاری ما تأثیر میگذارند، این عوامل باید محترم شمرده شوند.
مدیریت هوش هیجانی، به معنای کنار آمدن با طغیان و سرکشی افراد یا پذیرش رفتارهای نادرست نیست، اما تردیدی در این واقعیت وجود ندارد که شناخت احساسات، به دلیل تأثیر آنها بر ادراک و رفتار انسانها، اهمیت بسیار زیادی دارد. مدیریت هوش هیجانی به تحلیل و درک واکنشهای دیگران کمک زیادی میکند و دانش حاصل از این تحلیل، تا حد زیادی میتواند ضامن حفظ و ارتقای سلامت رفتار سازمانی باشد.
شناسایی عناصر تشکیلدهنده، درک اهمیت هوش هیجانی در سازمان را سادهتر میکند. دانیل گلمن، روانشناس آمریکایی و نویسنده کتاب خواندنی "هوش هیجانی"، EQ را متشکل از پنج عنصر اصلی میداند که کار کردن روی هر یک از این عناصر، به ارتقا و بهبود هوش هیجانی کمک زیادی میکند. این پنج عنصر عبارتاند از:
شناسایی هر یک از این عناصر پنجگانه، نقش مهمی در پی بردن به اهمیت هوش هیجانی در سازمان و متعاقباً تقویت آن دارد.
اما دلیل اهمیت هوش هیجانی در سازمان چیست؟ نتایج پژوهشها نشان دادهاند که هوش هیجانی بالا، توانایی افراد را در تصمیمگیری صحیح، برقراری و حفظ روابط مشارکتی، مقابله مؤثر با استرس و کنار آمدن با تغییرات مداوم به شکل چشمگیری بهبود میبخشد. افرادی که هوش هیجانی بالایی دارند، نهفقط در محیط کار، بلکه در دستیابی به اهداف شخصیشان در زندگی نیز موفقتر هستند.
یکی از مهمترین منافع EQ و دلایل اهمیت هوش هیجانی در سازمان، نقش مؤثر آن در رفع تعارض است. هوش هیجانی، مدیریت شرایط متشنج را آسان میکند و افراد را قادر میسازد تا از طریق رسیدن به راهکارهایی اثربخش که موردتوافق همه باشد، تعارض را به شکلی مطلوب حلوفصل کنند. رهبران و مدیرانی که برای درک دیدگاههای مختلف، زمان صرف میکنند، در یافتن فصل مشترکها مهارت زیادی دارند. توجه مدیران به واکنش افراد نسبت به یکدیگر، احساس دیده و شنیده شدن را در آنها ایجاد میکند و همین باعث میشود افراد، تمایل بیشتری به مصالحه پیدا کنند.
EQ با توسعه فردی و پیشرفت شغلی نیز دارای همبستگی مستقیم و معنادار است و این خود، دلیل دیگری برای اهمیت هوش هیجانی در سازمان محسوب میشود. افراد برخوردار از هوش هیجانی بالا، روی جنبههای مختلف احساساتشان نظارت دارند و پیوسته میکوشند تا عناصر خودآگاهی، خودکنترلی، انگیزش، همدلی و مهارتهای اجتماعی را در خودشان تقویت کنند. ناگفته پیداست که بهبود هر یک از این عناصر در زندگی فردی و حرفهای، چه اهمیت وصفناپذیری دارد.
بسیاری از صاحبنظران، درک اهمیت هوش هیجانی در سازمان را یکی از الزامات موفقیت میدانند. هوش هیجانی، کلید درک واکنشها و رفتار انسانهاست و ازآنجاییکه چنین درکی، بستری برای مدیریت و رهبری مؤثر فراهم میکند، باید نگاه متفاوتی به آن داشته باشیم و آن را در مقایسه با قبل، بیشتر جدی بگیریم.
هوش هیجانی، یک مهارت ارزشمند است که بیش از آنکه ریشه در استعداد ذاتی داشته باشد، ماهیت اکتسابی دارد و این بدان معناست که همه ما میتوانیم با تمرکز بر عناصر پنجگانه تشکیلدهنده EQ، سطح هوش هیجانی را در خودمان ارتقا داده و بهطور مستمر آن را تقویت کنیم. پذیرش اهمیت هوش هیجانی در سازمان، لازمه اولیهی موفقیت در این مسیر است.